خواستن و گدائی کردن. (برهان). کدیه و خواهانی کردن. چیز خواستن از درها به دق الباب. و رجوع به دق شود، سرزنش کردن: سیئاتم چون وسیلت شد به حق پس مزن بر سیئاتم هیچ دق. مولوی. - طعن و دق زدن، طعنه کردن. سرزنش کردن: کی زنم بر آلت حق طعن و دق. مولوی
خواستن و گدائی کردن. (برهان). کدیه و خواهانی کردن. چیز خواستن از درها به دق الباب. و رجوع به دَق شود، سرزنش کردن: سیئاتم چون وسیلت شد به حق پس مزن بر سیئاتم هیچ دق. مولوی. - طعن و دق زدن، طعنه کردن. سرزنش کردن: کی زنم بر آلت حق طعن و دق. مولوی
سخن گفتن. دم زدن. سخنی بر زبان آوردن: گفته بودم که خود نطق نزنم خود بر آن عزم چیره کرده یمین. انوری. مجد دین سرور و سلطان قضاه اسماعیل که زدی کلک زبان آورش از شرع نطق ناف هفته بد و از ماه رجب کاف و الف که برون رفت از این خانه بی نظم و نسق. حافظ. او را هلاک کردند و چون بحکم فرمان بود لشکر و حشم او نطق نزدند و هیچ حرکت نکردند. (المضاف الی بدایعالازمان ص 48). رجوع به نطق و نطق شود دم زدن. (یادداشت مؤلف) : ز وصف حسن تو حافظ چگونه نطق زند که همچو صنع خدائی ورای ادراکی. حافظ
سخن گفتن. دم زدن. سخنی بر زبان آوردن: گفته بودم که خود نطق نزنم خود بر آن عزم چیره کرده یمین. انوری. مجد دین سرور و سلطان قضاه اسماعیل که زدی کلک زبان آورش از شرع نطق ناف هفته بد و از ماه رجب کاف و الف که برون رفت از این خانه بی نظم و نسق. حافظ. او را هلاک کردند و چون بحکم فرمان بود لشکر و حشم او نطق نزدند و هیچ حرکت نکردند. (المضاف الی بدایعالازمان ص 48). رجوع به نُطق و نُطَق شود دم زدن. (یادداشت مؤلف) : ز وصف حسن تو حافظ چگونه نطق زند که همچو صنع خدائی ورای ادراکی. حافظ
برجستن و رم کردن. (آنندراج) : واله چو به اختیار نتوان زد از سر کوی دوست کندی بنشینم و خون ز دیده ریزم چون داغ ز جای برنخیزم. واله هروی (از آنندراج). ندارم قوتی ورنه چو تیری از کمان جسته از این مهمان سرای بی حلاوت می زدم کندی. ملاطغرا (از آنندراج)
برجستن و رم کردن. (آنندراج) : واله چو به اختیار نتوان زد از سر کوی دوست کندی بنشینم و خون ز دیده ریزم چون داغ ز جای برنخیزم. واله هروی (از آنندراج). ندارم قوتی ورنه چو تیری از کمان جسته از این مهمان سرای بی حلاوت می زدم کندی. ملاطغرا (از آنندراج)
خنده کن. خنده کننده. (یادداشت بخط مؤلف) : حلق و لب قنینه بین سرفه کنان و خنده زن خنده بهار عیش دان سرفه نوای صبحدم. خاقانی. هر که سخن نشنود از عیب پوش خود شود اندر حق خود عیب کوش گر که زند خنده بر او مرد و زن او هم از آن خنده شود خنده زن. امیرخسرو دهلوی. ، مسخره کننده. (یادداشت بخط مؤلف)
خنده کن. خنده کننده. (یادداشت بخط مؤلف) : حلق و لب قنینه بین سرفه کنان و خنده زن خنده بهار عیش دان سرفه نوای صبحدم. خاقانی. هر که سخن نشنود از عیب پوش خود شود اندر حق خود عیب کوش گر که زند خنده بر او مرد و زن او هم از آن خنده شود خنده زن. امیرخسرو دهلوی. ، مسخره کننده. (یادداشت بخط مؤلف)
متصل کردن قطعات ظرفهای شکسته. آوند شکسته را با پاره های آهن یا روی پیوند کردن. وصل کردن تکه های جداشدۀ کاسه و بشقاب. (فرهنگ فارسی معین). دو پارۀ شکستۀ سفال یا ظرف چوبین یا چینی را با آهن باریک بیکدیگر پیوستن. لگام و فش کردن ظرف چوبین یا سفالین شکسته. (یادداشت بخط مؤلف). بش زدن (در تداول اهالی خراسان).
متصل کردن قطعات ظرفهای شکسته. آوند شکسته را با پاره های آهن یا روی پیوند کردن. وصل کردن تکه های جداشدۀ کاسه و بشقاب. (فرهنگ فارسی معین). دو پارۀ شکستۀ سفال یا ظرف چوبین یا چینی را با آهن باریک بیکدیگر پیوستن. لگام و فش کردن ظرف چوبین یا سفالین شکسته. (یادداشت بخط مؤلف). بَش زدن (در تداول اهالی خراسان).
دست زدن و اظهار فرح و سرور و مستی کردن و تنبک زدن. (ناظم الاطباء) : خنبک زند چو بوزنه چنبگ زند چو خرس. خاقانی. در تماشای دل بدگوهران میزدی خنبک بر آن کوه گران. مولوی. گوید او محبوس خنب است این تنم چون من اندر بزم خنبک می زنم. مولوی. ، مسخره کردن. تمسخر کردن: پر ز سرتا پای زشتی و گناه تسخر و خنبک زدن بر اهل راه. مولوی. چون ملائک مانع آن می شدند بر ملائک خفیه خنبک می زدند. مولوی. ، دمبک زدن. تنبک زدن. (ناظم الاطباء)
دست زدن و اظهار فرح و سرور و مستی کردن و تنبک زدن. (ناظم الاطباء) : خنبک زند چو بوزنه چنبگ زند چو خرس. خاقانی. در تماشای دل بدگوهران میزدی خنبک بر آن کوه گران. مولوی. گوید او محبوس خنب است این تنم چون من اندر بزم خنبک می زنم. مولوی. ، مسخره کردن. تمسخر کردن: پر ز سرتا پای زشتی و گناه تسخر و خنبک زدن بر اهل راه. مولوی. چون ملائک مانع آن می شدند بر ملائک خفیه خنبک می زدند. مولوی. ، دمبک زدن. تنبک زدن. (ناظم الاطباء)
خندیدن: خندۀ خوش زآن نزدی شکرش تا نبرد آب صدف گوهرش. نظامی. سر که شود کاسته چون موی تو خنده زند چون نگرد روی تو. نظامی. هر زمان چون پیاله چند زنی خنده در روی لعبت ساده. سعدی. کسی که بوسه گرفتش بوقت خنده زدن ببر گرفتن مهر گلابدان ماند. سعدی. کارم به سینه تخم وفای تو کشتن است چون عقل خنده می زند ازکار و کشت ما. امیر شاهی (از آنندراج). ، دمیدن. طلوع. (یادداشت بخط مؤلف) : چوپیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست برآمد خندۀ خوش بر غرور کامکاران زد. حافظ
خندیدن: خندۀ خوش زآن نزدی شکرش تا نبرد آب صدف گوهرش. نظامی. سر که شود کاسته چون موی تو خنده زند چون نگرد روی تو. نظامی. هر زمان چون پیاله چند زنی خنده در روی لعبت ساده. سعدی. کسی که بوسه گرفتش بوقت خنده زدن ببر گرفتن مهر گلابدان ماند. سعدی. کارم به سینه تخم وفای تو کشتن است چون عقل خنده می زند ازکار و کشت ما. امیر شاهی (از آنندراج). ، دمیدن. طلوع. (یادداشت بخط مؤلف) : چوپیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست برآمد خندۀ خوش بر غرور کامکاران زد. حافظ
آن باشد که دست چپ را مشت کرده و سرانگشت سبابۀ دست راست را به نوعی مابین انگشت وسطی و سبابۀ دست چپ زنند که از آن صدا برآید، چنانکه در میان لولیان و مطربان مستعمل است. (آنندراج). بشکن زدن. رجوع به فندق زنان شود
آن باشد که دست چپ را مشت کرده و سرانگشت سبابۀ دست راست را به نوعی مابین انگشت وسطی و سبابۀ دست چپ زنند که از آن صدا برآید، چنانکه در میان لولیان و مطربان مستعمل است. (آنندراج). بشکن زدن. رجوع به فندق زنان شود
دم زدن چنگ زدن گپ زدن سخن گفتن حرف زدن دم زدن: غلامی که دگر دریا ندیده بود و محنت کشتی نیازموده گریه و زاری در نهاد... غلام را بدریا انداختند. باری چند غوطه خورد و باخر مویش گرفتند... چون بر آمد بگوشه ای بنشست و نطق نزد. اما در نسخه فروغی آمده: چون برآمد بگوشه ای بنشست و قرار یافت: ز وصف حسن تو حافظ چگونه نطق زند که همچو صنع خدایی ورای ادراکی. (حافظ. 324)
دم زدن چنگ زدن گپ زدن سخن گفتن حرف زدن دم زدن: غلامی که دگر دریا ندیده بود و محنت کشتی نیازموده گریه و زاری در نهاد... غلام را بدریا انداختند. باری چند غوطه خورد و باخر مویش گرفتند... چون بر آمد بگوشه ای بنشست و نطق نزد. اما در نسخه فروغی آمده: چون برآمد بگوشه ای بنشست و قرار یافت: ز وصف حسن تو حافظ چگونه نطق زند که همچو صنع خدایی ورای ادراکی. (حافظ. 324)
نادرست نویسی نغ زدن پارسی است تام زدن (گویش گیلکی) بهانه جویی کردن، غرغر کردن، توضیح این لغت اصلا در مورد بهانه گیری کودکان و سر و صدا کردن آنان بکار میرود اما آنرا بر سبیل توسع در مورد بهانه جویی زنان ومردان بزرگ سال و اظهار نارضایی از طرف آنها نیز استعمال میکنند
نادرست نویسی نغ زدن پارسی است تام زدن (گویش گیلکی) بهانه جویی کردن، غرغر کردن، توضیح این لغت اصلا در مورد بهانه گیری کودکان و سر و صدا کردن آنان بکار میرود اما آنرا بر سبیل توسع در مورد بهانه جویی زنان ومردان بزرگ سال و اظهار نارضایی از طرف آنها نیز استعمال میکنند